امروز کلی برای حشمت فردوس گریه کردم. وقتی رفت سر قبر عاطی و گفت حتی پول ندارم کنار تو دفنم کنن . یا موقعی که گفت اون روز داشتم به زنم فکر میکردم، به اینکه بدبختی من بعد از فوت اون شروع میشه.

و حالا فهمیدم چرا انقدر با حشمت فردوس همذات پنداری کردم و باهاش اشک ریختم. یاد پدربزرگم افتادم که چطور بعد از مرگ مادربزرگم داغون شد. یاد پدربزرگم افتادم که میگفت کاش زمین گیر میشدم، ولی اون زنده بود . خیلی دردناکه از دست دادن رفیق ۵۰-۶۰ سالت که هر روز و هر شب رو باهاش سر کردی و زندگیتو باهاش ساختی.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها